سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]
 
شنبه 90 تیر 4 , ساعت 9:57 عصر

4. مقصود دکتر احتمالا این کلمات باشد: "پوران عزیزم این عکس را که چند لحظه پس از شنیدن خبر تولد احسان در یک کافه برداشته¬ام به رسم یادگار به تو تقدیم می کنم آثار پیری و "بابا" شدن به همین زودی در چهره ام نمایان است آن را به یادگار نگه دار تا بیست سال دیگر این خط شعر را که از زبان فردوسی به تو می نویسم بخواند و بداند که میراث اجدادی خویش را که جز کتاب و فقر و آزادگی نیست چگونه باید حفظ کند و او نیز جز رنج و علم و شرف در حیات خویش چیزی نیندوزد

چنین گفت مر جفت را نره شیر

که فرزند ما گر نباشد دلیر

ببریم از او مهر و پیوند پاک

پدرش آب دریا و مادرش خاک

1338 پاریس علی شریعتی

آن هم کی ها می¬سازند؟! رهبران روشنفکر ِزنان ِامروز ِاجتماع ما! آن¬ها که مدل نوین زن بودن شده¬اند! "هفده دی¬ای ها"! آزادزنان! این تنها صفتی است که آن¬ها موصوفات راستین آنند؛ آزاد از ... عفت کلام اجازه نمی¬دهد. این چادر های سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید، و نه رشد فکری، و نه شخصیت یافتن واقعی، و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید، و آنگاه نتیجه این شد که همان "شاباجی خانم" شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو می¬زند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب نشینی می¬کند و پاسور می¬زند. یک "ملا باجی" اگر ناگهان تنبانش را در آورد و یا به زور درآوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟

اما مسأله به همین سادگی¬ها نیست. "زن روز" آمار داده¬است که از 1956 تا 66 (ده سال) موسسات آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شده است. و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا و در تاریخ اقتصاد است و نیز تنها علت غایی همه این تجدد بازی ها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تا کنون فلج بود و زندانی بود و از این حرف¬ها ... اما این¬ها باز یک فضیلت را دارایند. یعنی یک امتیاز بر رقبای املشان. .... چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صفِ متجانس ِمتخاصم پیدا کرده¬ام. هر وقت آن "ملاباجی گشنیز خانم¬ها" را می¬بینم می¬گویم؛ باز هم آن¬ها. و هر وقت آن "جیگی جیگی ننه خانم¬ها" را می¬بینم، می¬گویم باز هم همین¬ها.

و اما تو همسرم. چه سفارشی می¬توانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچکسی را در زندگی کردن از دست نداده¬ای. نه در زندگی، در زندگی کردن. به خصوص بدان گونه که مرا می¬شناسی و بدان صفات که مرا می¬خوانی. نبودن من خلائی در میان داشتن¬های تو پدید نمی¬آورد. و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده¬ای وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست.

به هر حال اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصایل شخصیت انسانی من اشتباه کرده باشی در این اصل هر دو هم عقیده¬ایم که: اگر من هم انسان خوبی بوده¬ام همسر خوبی نبوده¬ام. و من به هر حال آن قدر خوب هستم که بدی¬های خویش را اعتراف کنم و آنقدر قدرت دارم که ضعف¬هایم را کتمان نکنم و در شایستگیم همین بس که خداوند با دادن تو آنچه را به من نداده است جبران کرده است و این است که اکنون در حالی که همچون یک محتضر وصیت می¬کنم ، احساس محتضر ندارم. که با بودن تو، می¬دانم که نبودن ِمن، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمی¬آورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی آمده¬است که:

برو ای مرد، برو چون سگ آواره بمیر/ که وجود تو به جز لعن خداوند نبود// سایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأس/ بر سر همسر و گهواره فرزند نبود

از طرف مالی، تنها یادآوری این است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب 2 بانک تعاونی و توزیع برداشت کرده¬ام، و البته دلم از این کار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی می¬کنم یا چیزی می¬فروشم، برای پول منزل آن را مجددا باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از "کاهه" بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که در سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (ماهی جهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنا بر این سالی سه محصل می¬توانند از این بابت درس بخوانند البته با کمک¬های اضافی من و خانواده خودش)

کار سوم این که جمعی از شاگردان آشنایم همه حرف¬ها و درس¬های چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرف¬های من در لابلای همین درس¬های شفاهی و گفت و شنود¬های متفرقه نهفته است. ... و نیز کنفرانس¬های دانشکاهیم جداگانه، و نوشته¬های ادبیم در سبک کویر، جدا؛ و نوشته¬های پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشته¬ام جمع آوری شود و نگهداری، تا بعد¬ها که انشاءالله چاپ شود. . شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند، مگر "قوی سپید" و "غریب راه" و "در کشور" و "شمع زندان" و درس¬های اسلام شناسی، از "سقیفه به بعد"، با "امت و امامت" در ارشاد و کنفرانس¬های مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هر چه به این زمینه¬ها می¬آید از جمله "بیعت" در کانون مهندسین و "علی حقیقتی بر گونه اساطیر" و ... همه در یک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان "امت و امامت" تدوین شود.

اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با "گیوز" به فارسی ترجمه کند. در باره این آثار بخصوص کتاب DESALIENATION DES SOCIETES MUSULMANS   مرا و همچنین مقاله SOCIOLOGIE D’INITIATION   مرا که با چهار جامعه شناس خارجی تحقیق کرده¬ایم و "اوت زتود" چاپ کرده است. کتاب L’ANGE SOLITAIRE   مرا دلم نمی¬خواهد ترجمه کنند. کار گذشته¬ای و رفته¬ای است.

همه التماس¬هایت را از قول من نثار ... عزیزم کن که آنچه را از من جمع کرده و در باره¬ام نوشته از چاپش منصرف شود که خیلی رنج می¬برم.

از دوستانم که در سال¬های اخیر به علت انزوایی که داشتم و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شده¬اند، پوزش می¬طلبم.و امیدوارم بدانند که دوری از آن¬ها نبود، گریز به خودم بود و این دو، یکی نیست.

کتاب "کویر" را با اتمام آخرین مقاله و افزودن "داستان خلقت" یا "دردبودن" پس از پاکنویس تمام کنید و منتشر سازید. مقدمه¬اش تنها نوشته عین القضاة است. و در اولین صفحه¬اش این جمله "توماس ولف": "نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن"

در پایان این حرف¬ها بر خلاف همیشه احساس لذت و رضایت می¬کنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچوقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شده¬ام، یک بار در زندگیم بود که به اغوای نصیحتگران ِبزرگتر، و به فن کلاهگذاری سر خدا ... ، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار، یکجا حقوقم را دادند و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد. و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع وشرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بیخبر، خانه کسی را گرو کردم به پنج هزار تومان، و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان می¬گرفتم . و بعد فهمیدم که بر خلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم و اصل پولم را هم به هم زدم. اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطره اش بوی عفونت را از عمق جانم بلند می¬کند و کاش قیامت باشد و آتش و آن شعله¬ها که بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید می¬توانستم مانعش شوم، کاری کنم که رخ ندهد، نکردم. گر چه نمی¬دانستم که به چنین سرنوشتی می¬کشد و نمی¬دانم چه باید می¬کردم. در این کار احساس پلیدی نمی¬کنم. اما ده سال تمام گداخته¬ام و هر روز هم بدتر می¬شود و سخت¬تر. و اگر جرمی بوده است آتش مکافاتش را دیده¬ام و شاید بیش از جرم. و جز این، اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم.

و خدا را سپاس می¬گزارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین"شغل" را در زندگی مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم می¬دانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم، این هر دو. و عزیزترین و گران¬ترین ثروتی که می¬توان به دست آورد، محبوب بودن و محبتی زاده ایمان، و من تنها اندوخته¬ام این، و نسبت به کارم و شایستگیم، ثروتمند، و جز این، هیچ ندارم. و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آن را بخورند که حلال¬ترین لقمه است.

و حماسه¬ام این که کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان من و مردم در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی¬شناخت و فخرم این که در برابر هر مقتدر تر از خودم متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تر از خودم متواضعترین.

و آخرین وصیتم، به نسل جوانی که وابسته آنم. و از آن میان به خصوص روشنفکران، و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچوقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی¬توانسته¬اند به سادگی مقامات حساس و موفقیت¬های سنگین به دست آورند اما آنچه را در این معامله از دست می¬دهند بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که به دست می¬آورند.

و دیگر این سخن یک لا ادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده¬است که "شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی¬تواند".

و دیگر این که نخستین رسالت ما کشف بزرگ¬ترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن "متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد برده¬ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاش¬های ماست.

و آخرین سخنم به آن¬ها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می¬کوبیدند، این که:

دین چو منی گزاف و آسان نبود / روشن تر از ایمان من ایمان نبود // در دهر چو من یکی و آن هم کافر! / پس در همه دهر یک مسلمان نبود

ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودی¬ای است که پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی _ به معنای علمی کلمه _ و آزادی انسانی _ به معنای غیر بورژوازی اصطلاح _ در زندگی آدمی آغاز می¬شود.»

5.بوعلی سینا

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ